زخم باز شده

ساخت وبلاگ
داشتم وبلاگ فنجون رو میخوندم که راجع به کنسل شدن آزمون آیلس نوشته بود. یادم افتاد که من مصیبت خودمو اینجا تعریف نکردم.من پارسال تقریباْ از آبان و آذر بود که تصمیم گرفتم امتحانمو بهمن ماه بدم (که البته از قبل تر از اون بود ولی چند ماه به خاطر اتفاقای مربوط به mandatory hijab عقب افتاد) و همه ی برنامه هامم بر اساس اون جلو میبردم حتی یادمه کلا از آذر ماه دیگه ناخونامم نرفتم ترمیم کنمو ریموو کردم که وقتمو تلف نکنمو حسابی مشغول درس خوندن بودم و اوایل بهمن دیگه قشنگ اعتماد به نفسشم داشتم و مطمین بودم میخوام امتحان بدم.شما فک کن لی لی تمام برنامه های خونوادگی از دورهمی و سر زدن به مامان و همه چی رو کامل بوسید گذاشت کنار حداقل برای چند ماه آخر. بعد تا ساعت ۵/۵ که سرکار بود بعدش میومد نیم ساعت استراحت و بعدش کلاس خصوصی داشت. اصلاْ آشپزی نمی کرد و مامانش غذا می پخت و می فرستاد واسشون. آرایشگاه رو که کلاْ کنسل کرده بود چون خیلی معطلی داشت و تقریباْ کل روزش میرفت. روزایی که کلاس نداشت هم مینشست به تست زدن و پیدا کردن مشکلاتش و خلاصه کل زندگی لی لی و سام چون که هردو قرار بود امتحان بدن هول محور آیلس می چرخید و هرچیزی غیر از اون حاشیه محسوب میشد.بعد دوباره شما فک کن با مشکلاتی که شهریور پارسال هم شروع شد و شوک روانی که به هممون داد من تقریباْ یک ماه و نیم افسردگی مطلق داشتم و اینترنت نبود که بتونم برم سرکلاسم و لای کتابامو باز نکردم و همش داشتم اخبار رو چک میکردم و زار میزدم و حتی زندگیم با سام هم تحت تاثیر قرار گرفته بود و تا دوباره اومدم پا بشمو درس خوندن و شروع کنم شده بود دوماه و نیم بعد.. خلاصه که جایی داریم زندگی می کنیم که همیشه یه داستانی برای عقب موندن و افسرده شدن و .. هست.خل زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 17:51

با صدای نفس های خودش بیدار شد، نفس های سنگینی که توی گوشش صدا می داد. پلک هاش رو به سختی از هم باز کرد. تصویر روبرو که تار دیده میشد پنجره ای بود با پرده های کشیده، پرده هایی که در نظرش متعلق به مکان های عمومی یا زندگی های موقت بودن، پرده هایی که اصلاً حس زندگی نداشتن. کی پرده های کرکره ای رو اختراع کرده بود؟ نوارهای بلند کرم با برگ های پاییزی نارنجی.. انگار تولیدکننده ها تمام تلاششون رو کرده بودن که طرح های متفاوتی برای سلیقه های مختلف تولید کنن و پای این پرده های لعنتی رو به خونه ها باز کنن تا جایگزین مدرن تری برای پرده های حریر بشن که پر بودن از حس زندگی.. اما اینجا که خونه نیست! محل کاره.. چرا اینقدر توی مغزش غر زده بود؟ نور نارنجی ای که از پشت پرده زور میزد تا بیاد تو دفتر رو نگاه کرد، با خودش گفت چرا این پرده ها اینقدر من رو به فکر بردن؟ چرا بهم حس موقتی بودن دادن؟ یه خونه بزرگ خالی اومد توی ذهنش.. یه خونه بی روح خاکستری، فرش های بزرگی کف زمین پهن شده بود اما باز هم حجم زیادی از فضا رو موکت ها پر کرده بودن، موکت های خاکستری! هیچ وسیله اضافی نبود.. هیچ چیز به معنای واقعی کلمه، پنجره های کوچیک با پرده های کرکره ای کرم ساده.. تو اتاق دیگه ای به نام پذیرایی یک دست مبل بود، مبل های سبز مخمل با طرح ابرو بادی ، سبزش تیره بود، خوب به یاد میاورد. چقدر رنگ مبل ها تمام اون سال ها در نظرش زیبا بود! و یک میز، یک میز گرد کوچک چوبی با پایه های فلزی.. تولدهای احتمالی توی اتاق پذیرایی برگزار میشد و روی اون میز کیکی که حتماً مامانش درست کرده بود و ساده ترین نوع ممکن بود سرو میشد، شمع ها اونجا فوت میشد و البته رقص، گاهی موزیکی پخش میشد تا صاحب تولد یه رقص انفرادی معذب هم داشته باشه. نبو زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 13:16

مثل همیشه سر اینکه کی در رو باز کنه داشت دعواشون میشد؛ با سرعت پرید تو حیاط دمپاییاشو پاش کرد و دوید سمت در ورودی خونه. حیاط نسبتاْ بزرگی داشتن؛ یه دوچرخه شماره بیست قرمز رنگ کنار دیوار پارک بود. دوچرخه ای که هنوز وقتی بهش فکر میکنه باد میپیچه تو موهاش و خودش رو در حال رکاب زدن و بالا پایین کردن محله بچگیش تصور میکنه.. عجب تصویر پر رنگی از اون روزها توی ذهنش هست.در حالیکه تمام قدرتش رو تو پاهاش جمع کرده بود تا زودتر از برادرش به در حیاط برسه در رو باز کرد. دوتا مرد یه شکل با قدکوتاه و موهایی که کج روی پیشونیشون رها شده بود جلوی در ایستاده بودن. کسایی که بارها توی زندگیش دیده بودشون. همیشه از دیدنشون خوشحال میشد اما این بار مضطرب و ناراحت بودن, خیلی ناراحت.. صورت مغمومشون اجازه نداد به جز سلام چیز دیگه ای بهشون بگه, یکی از مردها با وجود قد کوتاه مجبور شد خم بشه تا بتونه صورت دخترک رو ببوسه و بعد دستی به سرش کشید!! کاری که قبلاْ هیچوقت نکرده بود, دخترک سرش رو بالا آورد تا سر در بیاره چه اتفاقی افتاده.. اما با صورت خیس دایی مواجه شد.. چند کلمه با آه و اشک زیر لب زمزمه کرد و بعد به سمت حیاط و بعدتر داخل خونه رفت. دخترک با صورت مبهوت دم در خشکش زده بود. فقط چند دقیقه بعد، قبل از اینکه بره داخل خونه دید که مادر سراسیمه به سمت ماشینی رفت که اون ها باهاش اومده بودن و هرسه باهم رفتن. دایی ها با تمام تلاشی که در جهت کنترل خودشون داشتن همچنان گریه میکردن, مادر رو اما یادش نیست، بعد ها اما فهمید مادر هم در اون لحظه نمیدونست برای همیشه تنها شده..یک چیزی سرجاش نبود. هوا گرم و عجیب بود. دخترک خوب یادشه که گوش هاش کیپ شده بودن و اضطراب که البته اون موقع اسمش رو نمیدونست تمام وجودش رو فرا گ زخم باز شده...
ما را در سایت زخم باز شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilihozaklili بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 13:16